یه پیراهن بند ضربدری پوشیده بودم .بنفش.روش طرح یه عالمه لوزی بود.با یه ساپرت مشکی.کفش های پاشنه دار مشکی با حال.البته یکم واسم گشاد بود.ولی خوب...موهامو هم تا تونستم بالا بردم و دم اسبی بستم. تق...تق...تق... میدونستم خودشه.ولی داد زدم: - کیه؟ -رابین رفتم و درو باز کردم.چه کرده بود.درو بستم مثل دفعه ی قبل سرعتش زیاد بود. و یهو پام لیز خورد.جیغ کشیدم.رابین سر شو برگردوندو من افتادم روش اما نمی تونستم بلند شم.سرم گیج رفت و بعد تاریکی... همه چیو تار میدیدم.ولی صدا ها واضح بود: - رابین به هوش اومد بیا...بیا دیگه - واقعا!!! بعد احاس کردم رابین بالا سرمه: -تانی...تانی.... - مرده - چند بار باید بگم درست حرف بزن؟؟؟ - نمی دونم.شاید هزار بار - از دست تو. با این وضعت حاضر جوابی یادت نرفته؟ - نه - رز من می رم تو مواظبش باش.مرسی. - رز؟ رز او مد رو لبه تخت نشست: - سلام من رز هستم.خوشحال میشم باهم دوست شیم. - سلام منم تانی - رابی واسم توضیح داد. - رابی؟ - همون رابین. - اها...چند سالته - 10 - من 18 سالمه اونوقت تو چطور می خوای بامن دوست شی وقتی هشت سال از من کوچیکتری؟ خندید: - همونطور که با رابی دوستم. رز هم مثل ما بود ولی نه نصف گربه.نصف خفاش.خوش به حالش حد اقل می تونست پرواز کنه. هنوز سرم درد میکرد.رز هم اتاقیم شده بود.یه ارم شبیه ستاره هم به در اتاقم اضافه شده بود.هنوز به یه 24 ساعت نکشیده زدن داغونم کردن.تو اینه خودمو نگاه کردم.سرم پانسمان شده بود.از این قیافه ی تازه وار خوشم نمی اومد.رابین گفته بود یه هفته بیشتر طول میکشه تا بخوان بازش کنن.در باز شد و رز اومد تو: - چطوری بلا؟ - هی بد نیستم. - رابین گفت کارت داره.منتظرته. - کجا؟ - تو اتاقش. نمی خواستم برم ولی به اجبار رز رفتم.در اتاقش باز بود و بعد: - ننننننننننننننننههههههههههههههههه ررررررررررررررررررززززززززززززززززز نظرات شما عزیزان: عروسک
![]() ساعت18:18---21 مرداد 1392
اییول .. خوبه
امروز سری بعدشم بزار ... باشه ؟؟؟؟ اگه می خوای بات قهر نکنم یه چیزی بگو .. رابین چش شد؟ پاسخ:نمیشه بگم تا فردا باید صبر کنی.بای اممممممممممم با شه می خوان بکشنش |
About![]()
به وب داستانهای استلا و آستریکس خوش اومدید.
Archivesشهريور 1392مرداد 1392 Authorsاستلا و دستیارش آستریکسLinks
عشقه من تویی...
SpecificLinkDump
ساختن وبلاگ Categories
تخیلی
کاربران آنلاین: بازدیدها :
|